delshad's blog

delshad's picture

حوالی یلدای دو هزار و دوازده 

 

یلدا نزدیک است. یعنی نه که فقط یلدا نزدیک باشد. یلدای تیرگان نزدیک است. برای این‌که بدانید این اتفاق دقیقن چه‌قدر مهم است باید یک جلسه‌ی "اپریشن" تیرگان را شرکت کرده باشید. چندین داوطلب ده بار طول و عرض سالن را اندازه می‌زنند. اگر این بشقاب را این‌وری بذارند چه‌طور می‌شود. اگر آن‌طرفی‌اش کنند چه. بعد اگر زبانم لال این میز بیست سانتی‌متر وسط جشن برود آن‌طرف تر و ما در محاسباتمان ندانسته باشیم چه‌طور. بعد اگر لپه‌ی خورشت قیمه یک کمی له شد چه خاکی به سرمان بکنیم. یا اگر مژه‌ی هنرمندمان خدای‌ نکرده افتاد توی چشمش چه کسی موظف باشد که فوت کند تا بیرون بیاید. بعد آن‌که وظیفه دارد فوت کند آدامس خورده که دهانش بو ندهد یا نه. یک ریزه‌کاری‌هایی که آدم سرش سوت می‌کشد. ریزه‌کاری‌هایی که همین‌طور من‌درآوردی نیستند. تجربه‌ی یلدای دو سال قبل پشتشان است. اصلن یک عده همیشه در تیرگان وظیفه دارند که از ریزه‌کاری‌ها یاد‌داشت برداری کنند. برای این‌که برنامه‌های تیرگان مدام به‌تر و به‌تر باشند. امسال از دوسال پیش به‌تر. دوسال دیگر از امسال به‌تر. بعدش هم هی همین‌طور بهترتر تا دیگر به‌تری وجود نداشته باشد.

 دو بار هم "آدیشن" گذاشته بودند که "ام-سی" برای یلدا پیدا کنند. یعنی یک نفر که درست و حسابی بلد باشد برنامه اجرا کند. مجری باید می‌توانست متنی را درباره‌ی یلدا ارائه کند... آن‌را به اندازه‌ی مقتضی به انگلیسی بگوید... بعد مهمانش را معرفی کند و بعد هم یک اتفاق ناگوار را رفع و رجوع کند. مثلن بداند اگر هنرمند مربوطه مژه رفت داخل چشمش و برنامه ده دقیقه عقب افتاد چه کند که آن ده دقیقه به خیر خوشی سپری شود و هیچ کس ناراحت نشود و حوصله‌اش سر نرود و این‌ها. اتفاق ناگوار را هم از قبل به داوطلبین نگفته بودند. همان‌جا روی یک کاغذ دادند دستشان. واکنش‌ها جالب بود. از همه جالب‌تر این بود که یک عده‌ی دیگر هم نقش مهمانان ناراضی را بازی می‌کردند. بعد از این‌که داوطلب مربوطه خبر را یک طور زیرپوستی اعلام می‌کرد و یک طوری بالاخره مراسم را جمع  و جور می‌کرد مهمانان ناراضی (یعنی همین چند تا از دوستان داوطلب دیگر خودمان) شروع می‌کردند به غرولند. بعد در آن جلسه‌ی خیالی به خاطر ده دقیقه تاخیر خیالی مهمان خیالی آن‌قدر حرکات عجیبی از خودشان در آوردند که یکی از داوطلبین واقعی مجری‌گری اصلن هنوز "آدیشن" نداده منصرف شد. یک دوست دیگری هم ما داریم که سال تا سال صدایش را نمی‌شنویم اگر هم بشنویم چند کلمه‌ی نغزی‌ است در باب یک مسئله‌ی مهم سیاسی و اجتماعی. آن روز یک مرتبه وسط اجرای یک نفر شروع کرد بلند بلند خندیدن و حرف زدن با من و بغل دستی‌ام. بعد در جواب چشم‌های ما که چهار تا شده بود آهسته گفت: "دارم تستش می‌کنم ببینم حواسش پرت می‌شه یا نه". خلاصه‌ که این‌طور دوستان ما دقیق و حساس هستند. این‌طور مو را از ماست بیرون می‌کشند. ما البته مطمئنیم که نه برنامه‌ای جا به جا خواهد شد نه مژه به چشم کسی خواهد رفت نه کسی بین مهمانان یلدا ناراضی خواهد بود. منتها دوستانمان در گروه "آپریشن" چه کنند. همین وسواس‌های زیاد است که باعث می‌شود هر یلدا از یلدای قبل به‌تر باشد و هر بار بیش‌تر خوش بگذرد. شما هم اگر تا امروز بلیط تهیه نکرده‌اید بشتابید که به زودی ممکن است بلیط‌هایمان تمام شوند.

 

 

پی‌نوشت: من را هم بابت این همه افاضات انگلیسی‌ام ببخشید. تیرگان به زودی برای همه‌ی داوطلبین یک کتاب‌چه تهیه می‌کند که این کلمه‌هایی که به انگلیسی استفاده می‌کنیم را جایگزین کنیم. 

delshad's picture

یک شروع سبیل مند 

حقیقتش را بخواهید من خودم هم درست نفهمیدم چه طور شد که از این‌جا سر در‌آوردم. بسیار میل دارم  فکر کنم که این اتفاق به این جهت است که در تیرگان شایسته سالاری حاکم است و لابد من هم شایسته بوده‌ام که وبلاگ گردانی کنم. به به. از آن لبخند‌های گشادِ از این گوش تا آن گوش می‌نشیند روی صورت آدم. بعد این سوال پیش می‌آید که مگر نه این‌که در این تورنتوی به این بزرگی  نویسنده‌ی خوب و وبلاگ‌گردان بسیار ماهر این‌قدر زیاد است؟ جواب این است که هست. خیلی هم زیاد است. ما این‌جا در تورنتو خیلی نویسنده‌ی خوب داریم. اما لابد نویسندگانی که داوطلب تیرگان شده باشند آن‌قدر زیاد نیستند. یعنی اگر هم هستند خودشان را یک گوشه یا پشتی قایم کرده‌اند و ما ندیده‌ایم‌اشان. اگر هم قایم نکرده‌اند لابد یک بلایی سر چشم‌های ما آمده. به هرحال این‌ها همه را نوشتم که بگویم این یک مقدمه نیست. یک فراخوان است بیشتر. تیرگان یک آغوش بزرگ است که به روی همه‌ی دنیا باز است. رو به تورنتو نشین‌ها که خیلی هم باز است. اگر دستی به نوشتن دارید  بیایید و به ما بپیوندید و ما را خوش‌حال کنید. اگر هم به ما پیوسته‌اید و ما از ذوق نوشتنتان به هردلیلی خبر نداریم؛ از هرجا که هستید بوقی، سوتی، چشمکی، ایمیلی... چیزی بزنید و ما خودمان پیدایتان می‌کنیم. مثلن من خودم هم به نظر پیدا شده باشم. برای این‌که من اول اولش داوطلب تیم "اًپریشن" بودم. تیرگان ِ دوهزار و یازده زیر نظر مهسا مهمان‌ها را از فرودگاه می‌آوردیم هتل؛ بعد از هتل می‌بردیم سر تمرین، بعد از تمرین بر‌می‌گرداندیم هتل. بعد از هتل می‌بردیم سر اجرا. بعد دوباره هتل. دوباره اجرا. دوباره هتل. بعد هم که جشن تمام می‌شد و همه می‌رفتند سر کار و زندگی‌شان ما کماکان زیر نظر مهسا مهمان‌ها را این‌قدر این‌ور و آن‌ور می‌بردیم که سر آخر برسانیمشان فرودگاه. آن‌وقت یک روز بعد از ظهر همین‌طور که در خانه نشسته بودم و این‌پا را انداخته بودم روی آن‌یکی پا بهروز آموزگار زنگ زد و پیشنهاد کرد دستی به سر و گوش وبلاگ تیرگان بکشیم. بکشیم را هم برای این نوشتم که یعنی دور هم دستی بکشیم. چند نفر در تیم وبلاگ بودند و قرار شد من هم به‌شان اضافه شوم. هر کس که فرصت و ذوقی دارد چیزی بنویسد. یعنی ما بچه‌های گروه بلاگ از حالا موظفیم که این‌جا را زنده نگه داریم. این وظیفه برای من در چند هفته‌ی اخیر بیشتر در این خلاصه شده که بدوم دنبال داوطلبین قبلی تیرگان و ازشان خواهش کنم چند سطری راجع به خاطرات یلدای دو سال قبلشان بنویسند. من که آن روز‌ها هنوز در تورنتو نبوده‌ام اما خوش‌بختانه انگار بچه‌ها کلی دور هم خوش گذرانده‌اند و انار "گل" کرده‌اند و این‌ها. یکی دو نفر‌هم غش کرده‌اند. از همین‌ها خواهش کردم که بنویسند. برای شما که مهمان یا مخاطب یا داوطلب تیرگانید یا نیستید و به هرحال یک‌طوری این‌ سطور را می‌خوانید خوب است که بدانید لابه‌لای یک جشنواره‌ی فرهنگی هنری با آن شکل و حال چه می‌گذرد. برای خود من هم که این‌ها را می‌نویسم، حد‌اقل خوبیش این است که چهارشنبه به چهارشنبه در جلسه‌ی تیمی شرکت می‌کنم که نصف حاضرینش برای یک ماه سبیل گذاشته‌اند(1) . توی دلم نخودی به قیافه‌های جدی ِ سیبیلویشان می‌خندم و به حرف‌هایشان گوش می‌کنم و با هم بحث می‌کنیم و حرف می‌زنیم و سر آخر خودم را جایی پیدا می‌کنم که حسابی خوش می‌گذرد دوستان. حسابی خوش می‌گذرد.

 

 

 


پانوشت ها

1-    http://en.wikipedia.org/wiki/Movember